نیکولو ماکیاولی

در تاریک‌ترین دالان‌های تاریخ، نامی هست که هنوز هم با شنیدنش برق تردید در ذهن‌ها جرقه می‌زند: نیکولو ماکیاولی. مردی از فلورانسِ قرن شانزدهم، که گویی قلمش را با خونِ دربار و زهرِ قدرت آغشته کرده بود. کتاب او، شهریار، قرن‌هاست که میان سیاستمداران، انقلابیون، پادشاهان و حتی مدیران اجرایی دست‌به‌دست می‌شود.

او نوشت که بهتر است حاکم “ترسیده شود تا دوست‌ داشته شود” اما واقع‌گرایی‌اش چنان بی‌رحم بود که قرن‌ها بعد، واژه‌ی ماکیاولیسم به‌عنوان نمادی از دغل‌کاری و فریب وارد فرهنگ لغات شد.
ماکیاولی از آرمان‌گرایی دست کشید و گفت وقت واقع‌گرایی‌ست. اما واقع‌گرایی‌اش چنان بی‌رحم بود که قرن‌ها بعد، واژه‌ی ماکیاولیسم به‌عنوان نمادی از دغل‌کاری و فریب وارد فرهنگ لغات شد.

او در زمانه‌ای زندگی می‌کرد که جمهوری فلورانس در حال فروپاشی بود، خاندان مدیچی در آستانه بازگشت، و امید به آرمان‌های مدنی جای خود را به بقا و ترس داده بود.
در “شهریار”، اثری کوتاه اما مهیب، تصویری از حاکمی ترسیم می‌شود که می‌داند جهان با دوستی اداره نمی‌شود. این حاکم اگر لازم باشد، دروغ می‌گوید، خیانت می‌کند و حتی می‌کشد، او   ترس را قوی‌تر از عشق می داند و اخلاق، در زمین بازی قدرت را نه  یک امتیاز نیست بلکه یک ضعف  می داند.
ماکیاولی نقاب از چهره سیاست برداشت و نشان داد که آن‌سوی این پرده، چیزی جز چهره‌ای خالی از آرمان نیست.
همین تصویر، برای کلیسا، فیلسوفان اخلاق، آرمان‌گرایان و حتی برخی از حاکمان بیش از اندازه خطرناک بود. ماکیاولی نه به عنوان یک نظریه‌پرداز سیاسی، بلکه به عنوان آموزگار شیطان شناخته شد.
اصطلاح “ماکیاولیسم”  تا قرن‌ها بعد، نماد سیاستی شد که هیچ خط قرمزی نمی‌شناسد. او را سمی، منحرف‌کننده و دشمن فضیلت دانستند.
در سده‌های بعد، کسانی آمدند که گفتند شاید ماکیاولی نه‌تنها شیطان نبوده، بلکه اولین واقع‌گرا در دنیای سیاست بوده است. برخی او را فیلسوفی ضدریاکاری دانستند، که از ریاکاری متافیزیکی قرون وسطی دل بریده بود و می‌خواست قدرت را نه در آسمان، بلکه روی زمین تحلیل کند. نوشته‌هایش از سایه بیرون آمدند، به دانشگاه‌ها راه یافتند، و به ابزار فهم سیاست مدرن تبدیل شدند. نه به عنوان نسخه‌ای برای حکومت، بلکه به عنوان آینه‌ای برای درک حکمرانان.
در دوران مدرن، به‌ویژه در قرن بیستم و بیست‌ویکم، ماکیاولی دوباره احضار شد. سیاست‌مدارانی که در دنیای رسانه، رقابت بی‌رحم، منافع پیچیده و روابط چندلایه‌ی بین‌المللی دست‌وپا می‌زنند، گاهی خودآگاه و گاهی ناخودآگاه، از همان آموزه‌هایی بهره می‌گیرند که ماکیاولی قرن‌ها پیش روی کاغذ آورده بود. نگاهش به قدرت، دیگر ترسناک نبود؛ بلکه آشنا به نظر می‌رسید.
با این حال، حتی امروز هم نامش همچنان مرز میان درک و سوء‌تفاهم است. برخی او را آزاداندیشی می‌دانند که تنها گناهش گفتن حقیقت بود، و برخی دیگر هنوز معتقدند که اگر به او گوش کنیم، باید روح خود را بفروشیم.
قدرت همچنان مسئله‌ای است که نه تنها با قانون، که با غریزه، ترس، میل و محاسبه گره خورده است.
ماکیاولی نماد تردید است؛ آن لحظه‌ای که انسان درمی‌یابد فضیلت همیشه پیروز نیست و قدرت همیشه پاک نمی‌ماند.

در دنیای امروز، در سرزمین‌هایی که قدرت همچنان مقدس است  شاید پشت هر لبخند دیپلماتیک، هر معامله‌ی پشت‌پرده، هر ائتلاف ناگهانی، صدای نجواگرانه‌ی ماکیاولی را می‌شنویم: هدف، وسیله را توجیه می‌کند…


0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *